- آخر پناهي جز خدا نداشت و بي کسي او را رنج مي داد؛ اما چه زود خدا به او پاسخ گفته بود و حضورش را به اثبات رسانده بود. قطرات اشک بار ديگر از چشمان بي فروغش جاري شد، اما اين بار نه بخاطر درماندگي و ناچاري؛ بلکه از سر شوق بخاطر اينکه کسي را داشت که ياري اش کند. نمي خواست شرمنده زن و بچه شود اما چاره اي هم نداشت ، شايد بايد معجزه اي اتفاق مي افتاد، که ناباورانه به واقعيت پيوست. به ياد آورد؛ طفلش هر روز صبح با بيدار شدن از روياهايش متلمسانه از او مي خواهد تا برايش لباسهاي نو و کفش جديد بخرد و او نيز به اميد معجزه اي هر روز وعده روز بعد را مي داد. دستان کوچک کودکش را بياد آورد که موقع خواب از خدا م
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان