- خاطرات خنده دار
روز تاسوعا رفتیم تعزیه ببینیم ،برگشتنی دیدیم در یه خونه ای شلوغه
ملت به صف ایستادن،مام به خیال اینکه نذری میدن تو یه چش بهم زدن
پیاده شدم و رفتم پشت سر جمعیت وایسادم،دیدم همشون قیافه هاشون ی
جوری شد هی چپ چپ نیگام میکردن منم از دنیا بیخبر تودلم میگفتم :آخه چه مرگتونه
......تااینکه یکیشون گفت ببخشید مشکلی پیش اومده ؟منم هاجو واج گفتم نه
میخوام نذری بگیرم همین....آقا چشتون روز بد نبینه جمعیت سکته زدن از خنده
.بعدا من مفلوک تو خنده هاشون فهمیدم اینا منتظر آژانسن ،چون دیر کرده همه
اومدن دم در.از خودمو حال و روزم دیگه چیزی نمیگ
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان