- سروش صحت> اسيد
دختر جواني كه جلوي تاكسي نشسته بود خيره شده بود و بيرون را نگاه ميكرد. شيشه جلوي ماشين كثيف بود. راننده آبپاش را زد و يكدفعه شيشه جلو خيس شد. دختر جوان كه حواسش نبود وحشتزده جيغ بلندي كشيد. راننده گفت: «آبپاش رو زدم... ميخواستم شيشه رو تميز كنم.» دختر جوان گفت: «ببخشيد» راننده گفت: «شما ببخشيد عزيزم... شما ببخشيد دختر گلم» سكوت شد. راننده دوباره گفت: «شما بايد ببخشيد» بعد گفت: «سر شيش