- داستان کوتاه: هرگز فکر نکنید دیگران احمقند!!!
عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد.
به گزارش نامه نیوز،
دید کاسه ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد.
دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلبمیشود و قیمت گرانی بر آن مینهد.
لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن رابه من بفروشی؟
رعیت گفت: چند میخری؟ گفت: یک حدرهم.
رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقهفروش داد و گفت: خیرش را ببینی.
عتیقهفروش پیش از خروج از خانهبا خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه شود بهتر است
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان