-می خواهید زیان نکنید؟
بعد از یکی از سخنرانی هایم مردی به دیدارم آمد و داستان زندگی اش را چنین برایم تعریف کرد: بعد از مدتی که از طرف هیات مدیره به سمت مدیریت فروش کمپانی انتخاب شدم، به علت درگیری ها و نگرانی های حرفه ای درون شرکت و سیاست بازی مدیران در موقعیت بدی قرار گرفتم. اعصابم بسیار خراب شده بود. ناگهان دچار حمله قلبی شدم و کارم به بیمارستان کشید. موقعی که حالم بهتر شد و مشغول کار شدم نخستین کارم این بود که در اتاق را بستم و یک ربع با خدا خلوت کردم و از او خواستم که در طول روز