-آقای تنبل
آقای تنبل به خودش قول داده بود که شیر دستشویی را درست کند. شیر آب از نیمه شب به جای چک چک، فیش فیش بدی می کرد. آفتاب وسط اتاق بود که صدای ساعت دیواری در آمد: دنگ دنگ ....تا ضرب هشتم تمام بشود، آقای تنبل فقط توانست نیم غلتی بزند. در همان حال خواب دید که از جایش بلند شد و مثل یک کارگر دست به آچار یک راست رفت سراغ شیر دستشویی. هیچ کاری نداشت. با دو تا پیچ و یک واشر کارش را ساخت.حالا باید یک سری به بانک می زد و پول اجاره را به حساب