-مهمان کوچولو
امام وقتی شنید که مهمان کوچولو دارد گفت: «همین الان بیاوریدش داخل.»دختر کوچولو را به اتاق امام بردند. امام، دختر کوچولو را بغل کرد و بوسید. بعد او را روی زانویش نشاند. دست مهربانش را بر سر دختر کشید. دختر کوچولو با خودش گفت: «وای، چه آقای مهربانی!»امام با دختر کوچولو حرف زد. دختر به امام نگاه کرد. لبخند امام را دید. لب های دختر هم به خنده باز شد. آن هایی که در اتاق امام بودند، خوشحال شدند؛ چون دختر کوچولو می خندید. انگار اصلاً ناراحتی ندارد!موقع رفتن بود. دختر کوچولو خوش