-ش مثل شترمرغ
بابا از ماشین پیاده شد و گفت: «همین جا استراحت می کنیم.» مهشید هم پیاده شد و گفت: «وای چه جای قشنگی! مامان! می خواهم بروم پیش گل ها.»مهشید می خواست یکی از گل ها را بچیند که چشمش به یک سنگ خوشگل افتاد. سنگ، سفید، قلقلی و بزرگ بود. آن را برداشت و دو دستی نگه داشت. آن را پیش پدر و مادرش آورد و گفت: «ببینید چه سنگ قشنگی پیدا کردم.»بابا گفت: «وای مواظب باش نشکند! این تخم شترمرغ است.»مهشید پرسید: «تخم شتر مرغ؟»بابا توضیح داد که شترمرغ قیافه اش مثل شتر و مرغ است. پرواز نمی کند، اما