-کلید گمراهی و پلیدی
نشستهام روی صندلیای که آرم آرام تکان می خورد، کلیله و دمنه را دست گرفته ام ...؛ لذت میبرم از خواندن داستانهایش که مرا به فکر فرو می برد، به دور دستها ... ."بازرگانی بود اندك مایه كه می خواست سفر كند. صد من آهن داشت. در خانه دوستی، بر سبیل ودیعت نهاد و برفت. چون بازآمد؛ امین، ودیعت را بفروخته و بها، خرج كرده بود.بازرگان، روزی به طلب آهن، به نزدیك او رفت. و مرد گفت: «آهن تو، در بیغوله خانه بنهاده بودم و احتیاط تمام بكرده، آنجا سوراخ موش ب