-انگورهای این باغ ترشند!!!
یکی بود یکی نبود. روباه گرسنه ای بود که مدت زیادی غذایی برای خوردن پیدا نکرده بود. او همه جا را به دنبال غذا گشت. ولی چیزی پیدا نکرد. یک روز، وقتی روباه بیچاره ازگرسنگی احساس ضعف و خستگی می کرد، ناگهان از شانس خوبش به باغی پر از انگور رسید. انگورهای باغ بسیار رسیده و آب دار بودند.روباه با ولع بسیار به انگورها نگاه کرد و دست هایش را به طرف آن ها دراز کرد، ولی شاخه ها خیلی بلند بودند و روباه هم احساس ضعف شدیدی می کرد. به خاطر همین نشست