-دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۰
ما را زیر کامیونی انداختند تا از روی بدن ما رد شوند. تنها یک لحظه توانستم خود را قدری کنار بکشم؛یک دفعه سبکبال شدم و از بالا جسم خودم را دیدم؛ روح دوستان شهیدم یکی از پس از دیگری از کنارم میگذشتند و به عرش میرفتند. به قدری احساس خوبی داشتم که دلم نمیخواست آن احساس را از دست دهم. دنبال شهدا رفتم که ندایی به من گفت: تو باید بر