-
با اجازتون اين دفعه ديگه شهيد مي شم راوی : حميد داوودآبادي برگه اعزام ميان انگشتان دستم تاب ميخورد آفتاب گرم تير ماه سال شصت و يك بيمحابا بر سر و رويم ميتابيد. علي در حالي كه سعي ميكرد با برگه اعزام خودش را باد بزند، گفت: اينجا هوا اينقدر گرمه حسابشو بكن جنوب چه خبره، اونجا حتما آتيشه. جلو در خروجي راهرو پايگاه شهيد بهشتي مقابل شيشه ماتي كه جاي دهها تكه چسب بر روي آن خشك شده بود، چش