-
ديگر آب نمي خواهم داشتيم مجروحان را براي اعزام به فرودگاه ترخيص مي کرديم و به در پشت بيمارستان (راهرو بزرگ و پيشخواني گرد و بزرگ آنجا بود) هدايت مي کرديم . رفتم ملحفه بياورم تا روي مجروحي بکشم که لباس نداشت. احساس کردم چادرم گير کرد. برگشتم . مجروحي که روي برانکارد خوابيده بود، گوشه چادرم را نگه داشت. اشاره کرد: خواهر، آب! خواهر صبر کن!نشستم کنارش، روي برانکارد تخته بود؛ يعني احتمالا قطع نخاع بود . يک