-
من راضي نيستم اکبر مجروح بود، بايد آب هويج مي خورد. آبميوه گيري نداشتيم. آن موقع کالاي برقي کم بود. خيلي کم و نوبتي مي دادند. رفتم مسجد، اسم نوشتم. مشکل را توضيح دادم تا خارج از نوبت بدهند. وقتي اکبر ماجرا را فهميد خيلي ناراحت شد. آن همه درد کشيده بود، ناراحت نشد اما وقتي موضوع آبميوه گيري را فهميد با غصه گفت: مادر اشتباه کردي، من براي خدا رفتم. براي آبميوه گيري که نرفتم. من راضي نيستم. من هم ديگر پي گير