-
تويي كه نمي شناختمت نویسنده : سيد مهدي شجاعي خون، تمام تنت را گرفته بود لبهايت مثل كويري كه ساليان سال باران نخورده باشد،ترك خورده بود. پلكت سنگيني ميكرد. چشمهايت به گودي نشسته بود، كبودي زير چشمهايت و زردي گونهات را خطي كمرنگ از هم جدا ميكرد. مرده بودي با مرده مو نميزدي! نميدانم بيشتر زخمت با تو چنين كرده بود يا تشنگي و گرسنگي. هر چه بود مثل آدمي بودي كه حسابي چلانده شده باشد، اول آب بدنش را گرفت