-
پاسدارها را زنده زنده خاك كردند راوي : م.شفق روزهاي آخر من خيلي كم حرف شده بودم و بيشتر در خودم بودم. ميدانستم بچهها فكر ميكردند كه من هم نااميد شدهام، اما نميتوانستند به اين حقيقت برسند كه نه! من تازه اميدوار شدهام، نه اميدوار به شكستن محاصره و يا رسيدن نيروي كمكي، اميدوار به اينكه خداوند بذل رحمتي بكند و اين تن غفن و گنديده را با آب قدس "شهادت " تطهيرش كند و خداوند قاضي باشد بين جس