-سهشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳ - ۱۱:۳۴
پیرزنی یائسه را میمانْد. هفت شکم زاییده. هوسی برنمیانگیخت. سوخته از آفتاب برهنه. نقاب در هم کشیده و گوشهای خزیده در خود. چشمی برای دیدنش دزد نمیشود، که چشم میدزدند از دیدنش. چنان دستهای زمخت و پینه بستهای که احساس نوازش، یخ کرده در آن... یخ کرده، چنان مُرده. پیکر نعش وارهاش افتاده زیر