-هر شب با یک داستان واقعی؛
داستان دختر معتاد شوش که مادرش در آمریکا خوشگذرانی میکند
شاید اگر مادرم بعد از مرگ به خارج از کشور نمیرفت و همین جا میماند و مرا زیر بال و پرش میگرفت من اکنون در میان این باتلاق دست و پا نمیزدم. از شدت عصبانیت و ناراحتی دندانهایش را به هم میفشرد و همزمان گریه هم امان او را بریده بود. من نگران، به حالات او نگاه می کردم دیگر تصمیم داشتم آن جا را ترک کنم تا بیشتر از این موجبات ناراحتیاش را فراهم نکنم.