-
به نام پدر سه ساعتی بود که روی چمن دانشگاه منتظرش نشسته بودم.از آن دوست های بدقول نبود.وقتی موبایلم زنگ خورد فهمیدم آمدنی نیست.سه روز بعد در دانشگاه دیدمش ، دستش توی گچ بود.وقتی بغلش کردم ناله کرد، به نظرم مشکل از دنده هایش بود.نگاهش کردم وپرسیدم چرا هرچند وقت یک بار به این روز می افتد؟!وقتی سکوت کرد در دلم باعث وبانی اش را لعنت کردم.وسط درس حرف از روز پدر شد واستاد نیم ساعتی درباره لذت پدر بودن سخنرانی کرد.