-
طمع روزي مردي درويش با خداوند مكالمهاي داشت: «خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شكلي هستند؟» خداوند او را به سمت دو در هدايت كرد و يكي از آنها را باز كرد. مرد نگاهي به داخل انداخت، درست در وسط اتاق يك ميز گرد بزرگ وجود داشت و روي آن يك ظرف خورش بود، آنقدر بوي خوبي داشت كه دهانش آب افتاد، افرادي كه دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردني و مريض حال بودند، به نظر قحطي زده ميآمدند، آنها در دست خود قاشقهايي ب