-
مدرسه دوست داشتنی من مدرسه من آن سوی دشتهای سرسبز، مقابل آن کوه بلند که خورشید از آن سر درمیآورد به دنیا آمد.
کمی آن طرف تر از خانه آجری قرمزمان که چهار پنجره داشت و از دودکشش زمستان و تابستان دود بیرون می آمد و جلوی آن حوض نقاشی بود، مدرسه من یک روز بیدار شد و خمیازه کشید. یکی از روزهای اول پاییز. مدرسه ام بزرگ بود و ده تا پنجره داشت. آن هم مثل خانه مان شیروانی داشت