- خاطرات خنده دار
رفته بودیم مکه ( چهار سالم بود ) سوار اتوبوس بودیم که یکی از اعمال رو انجام بدیم . من خوابم برد . همه پیاده شده بودند . راننده دلش برام سوخت بغلم کرد بذارتم صندلی عقب . بیدار شدم فکرذکردم دزده نامردی نکردم یه سیلی محکم بهش زدم . از اون موقع به بعد هر وقت منو می دید فرار می کرد . خو بچه بودم فرستنده : جنتلمن |62135|j 169327 |
---------------------
خاطرات خنده دار
آقا (درستش اینه) یه روز سر ظهر بود داشت اذانو میگفت منم داشتم میومد تو مجتمعمون. دیدم نگهبان مجتمع داره نماز میخونه منم از روی حواس پرتی بهش گفتم خسته نباشی. بعد اونم وسط نمازش جواب
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان