-استخوان لای زخم گذاشتن
یکی بود، یکی نبود. قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش زخمی شد و خون از آن بیرون زد. همسایه ها جمع شدند و دست قصاب را با پارچه ای بستند و او را پیش حکیم باشی که دکتر شهرشان بود، بردند. حکیم باشی روی زخم دست قصاب دوا گذاشت تا خونش بند آمد. وقتی می خواست زخم را ببندد، متوجه شد که یک تکه ی کوچک استخوان لای زخم جا مانده است. بایستی آن تکه استخوان را هم در می آورد و زخم بماند و با همان حالت، زخم قصاب را بست. بعد از این که ک