-گرمای جهنم را حس کن علی!
کمرش صاف نمیشود. حس میکند که تمام دنیا بر پشتش نشسته و اصلاً هم خیال ندارد بلند شود. البته آن بچه آن قدر سنگین نیست که بخواهد اذیتش کند. چهار دست و پا در میان خانه میگردد. بچه که در پشت علی سوار است می خندد و میگوید برو، برو سریع تر... هی هی. کمرش درد می کند، نه از فشار دستان کودک... نه! صدایی می آید: «خداوند از گناهان تو بکاهد و بر گناهان خلیفه علی ابن ابی طالب بیافزاید که این گونه ما را داغدار کرده است.» کودک خم میشود و محاسن سپیدش را