-پدرم فدای شهید تنها!
اشک توی چشمهایش جمع شده بود. میگفت مرا با هیچکس برادر نکردی. پیامبر که توی مدینه جاگیر شد، همه را دوتا دوتا برادر خوانده بود؛ مهاجرین و انصار را. عقد اخوت خوانده بود بینشان.حالا علی مانده بود تنها. پیامبر لبخند زد. گفت: «تو برادر خودم هستی، در دنیا و آخرت.» ******جنگ احد بود. دشمن حمله میکرد، مسلمانها فرار. پیامبر به علی گفت: «دفاع کن.»علی حمله کرد و جنگید. تکتکشان را کشت. قهرمانان مشهور قریش را.از آسمان ندا آمد: «لاسیف الا ذوالفقار، لافتی ألا