-مَشتی مُسَلمونیک داش ابراهیم داشتیم مشتی بود. مشتی مسلمون. با حاج همت هم خیلی رفیق بود . بچه غد و سرسختی بود یک پایش قطع شده بود اما اجازه نمی داد کسی کمکش کند مثلا برای بالا رفتن از جایی. آن قدر که غد بود. هیچ وقت از چیزی شکایت نمی کرد با این که همیشه درد داشت به خاطر پای قطع شده اش. آن وقت این آدم با این روحیات، ظهر یکی از روزهای عملیات، رفته بود توی حال خودش. رفتم پیشش. گفت: دلم تنگ ننه ام شده، دلم هوای ننه ام رو کرده. گفت: خدا مرد است، شهیدم می کند.
همچین آدمی نبود. از