-تجلیگاه ظهور او
عقربههای ساعت را نگاه كن، پر شتاب میگذرد. این شتاب عقربههای ساعت، همان لحظههای گذر عمرند؛ عمری كه نمیتوانی برگردانیاش، مثل بهاری كه رفته و خزانی جایش را گرفته است! كاش میشد برای لحظاتی هر چند كوتاه، این عقربهها را نگه داشت! اما تو كه مثل عقربههای ساعت نیستی، هستی؟ تو میتوانی لحظاتی بایستی و تفكری و نگاهی شاید ... ، نمیتوانی؟ ... میدانم؛ لحظههای گذران عمر را نمیتوان بازگرداند. كودكی، از دست رفته و نوجوانی تمام شده و جوانی را كه دارد میرود ...