-زنی را میشناسم من
زنی را می شناسم منکه شوق بال و پر داردولی از بس که پُر شور استدو صد بیم از سفر داردزنی را می شناسم منکه در یک گوشه ی خانهمیان شستن و پختندرون آشپزخانهسرود عشق می خواندنگاهش ساده و تنهاستصدایش خسته و محزونامیدش در ته فرداستزنی را می شناسم منکه می گوید پشیمان استچرا دل را به او بستهکجا او لایق آنست؟زنی هم زیر لب گویدگریزانم از این خانهولی از خود چنین پرسدچه کس موهای طفلم راپس از من می زند شانه؟زنی آبستن درد استزنی نوزاد غم داردزنی می گرید و گویدبه سینه شیر کم داردزن