-لاک پشت من
به لاک پشت ام قرقره ای بستمو بدرقه اش کردمدر حالی کهسر نخ در دستم بودو دلم بی قرار می تپید.می خواست برود دنیا را ببیند:شالیزارهای چین،خانه های سنگی یمن،مدرسه های باله روسیهو بچه های سیاه پوست تانزانیاکه با پلاستیک سوختهبه خواب می روند.گاهی که خوشحال استنخ را سه بار می کشدو من نفس راحتی می کشمکه هنوز چیزی برای خوشحالی ماندهاما اغلبنخ اش می لرزدو این یعنییا باد می وزد،یا دارد اشک می ریزد.منمی دانمکه در دشت های آفریقا،نوار غزه،عراق،هندوستانو اغلب جاهای دنیاباد می وزد