-
هرشب یک "داستان کوتاه": پشتش را حسابي ليف کشيد!!!
پيرمرد سرش را انداخته بودپايين. خجالت مي کشيدو معذرت خواهي مي کرد.
به گزارش خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران،
پيرمرد سرش را انداخته بودپايين. خجالت مي کشيدو معذرت خواهي مي کرد.
امام با لبخند، دل داري اش مي داد.
رفته بود حمام.
امام رضا(ع) را نشناخته بود.
کمک خواسته بود .