-
داستان زیبای اعتماد (2)
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس کودک جام نیوز، تو این شماره می خوایم ادامه داستان رو بخونیم خب، کجا بودیم؟ آهان .. دوباره سر جایم نشستم کمی گذشت. دیدم کسی در حیاط را باز کرد. اول فکر کردم مامان است، ولی خیلی زود بود که مامان بر گردد، یکدفعه در اتاق باز شد و مژده وارد شد. گفتم: «تو چطوری آمدی؟» گفت: «یواشکی کلید