- خاطراتی از اردوی راهیاننور در وبلاگ «حماسه فریادهای خاموش»
این خاک با خون شهیدان گِل شد و با قدمهای ما سفت
گروهی از بچه بسیجیها به صف ایستادهاند؛ از زیر قرآن میگذریم، یک نفر اسپند دود میکند، سرود خداحافظی میخوانند؛ دلم میگیرد، برمیگردم و نگاهی به گنبد میاندازم، سرم را خم میکنم، چفیهام را محکمتر در دست میگیرم.