-
شهید عباس بابایی از نگاه همسرش (2) يك روز آمد و گفت خانه مان را بايد عوض كنيم . يكي از پرسنل نيروي هوايي را ديده بود كه با هشت تا بچه در يك خانه دو اتاقه زندگي مي كنند و نمي شد كه ما با دو بچه (همان وقت محمد را حامله بودم ) در اين خانه نسبتا بزرگ زندگي كنيم . آدرس خانه را به آن آقا داده بود و رفته بود. آن آقا بعد از اين كه فهميد فرمان ده پايگاه مي خواهد خانه اش را به او بده كلي اصرار