-
بدرود گفت فر جواني شاعر : ملک الشعرا بهار سستي گرفت چيرهزباني بدرود گفت فر جواني آن کلک همچو تيغ يماني شد نرم همچو شاخهي سوسن آن آبدار گوهر کاني شد خاکسار دست حوادث گشت آن غرور و نخوت فاني شد آن عذار دلکش پژمان چندان که پشت گشت کماني تير غم نشست به پهلو دورم فکند چرخ کياني شد هفت سال تا ز خراسان نارم درست داد نشاني اکنون گرم ز خانه بپرسند بوم اندر آن به