-
خودتو بذار جاش نويسنده:سعيد بي نياز مقدمه:مي نشيني کنارش. دلت پرپر است. مي خواهي درد دل کني. مي خواهي که گوش بدهد. اول دلش برايت مي سوزد و يک شوخي بي مزه مي کند. بعد مي پرد وسط حرفت، نصيحت ات مي کند، در موردت قضاوت مي کند، تجربه هاي خودش را مي گويد و آخرکار هم حس مي کند که خيلي کمکت کرده است.بالاخره تو راهنمايي مي خواسته اي و او هم تجربه هاي گرانبارش را در اختيارت گذاشته. فکر مي کني چرا رفتارش به دلت ننشست، مگر