-
چرا نگريد چشم و چرا ننالد تن؟ شاعر : مسعود سعد سلمان کزين برفت نشاط و از آن برفت وسن چرا نگريد چشم و چرا ننالد تن؟ چو يادم آيد از دوستان و اهل وطن چنان بگريم کم دشمنان ببخشايند ز بهر آن که نشان تن است پيراهن سحر شوم ز غم و پيرهن همي بدرم که راست نايد اگر در خطاب گويم من ز رنج و ضعف بدان جايگه رسيد تنم بخاست آتش از اين دل چو آتش از آهن صبور گشتم و دل در بر