-
تا کي دل خسته در گمان بندم شاعر : مسعود سعد سلمان جرمي که کنم بر اين و آن بندم تا کي دل خسته در گمان بندم بر گردش چرخ و بر زمان بندم بدها که ز من همي رسد بر من گر آب در اصل خاکدان بندم ممکن نشود که بوستان گردد بر قامت سرو بوستان بندم افتاده خسم چرا هوس چندين اندر دم رفته کاروان بندم وين لاشه خر ضعيف بدره را در قوت خاطر جوان بندم وين سستي بخت پير هر ساعت