-
قصهي رنجور و رنجوري بخواند شاعر : مولوي بعد از آن در پيش رنجورش نشاند قصهي رنجور و رنجوري بخواند هم علاماتش هم اسبابش شنيد رنگ روي و نبض و قاروره بديد آن عمارت نيست ويران کردهاند گفت هر دارو که ايشان کردهاند استعيذ الله مما يفترون بيخبر بودند از حال درون ليک پنهان کرد وبا سلطان نگفت ديد رنج و کشف شد بروي نهفت بوي هر هيزم پديد آيد ز دود رنجش از صفرا و از سودا نبو