-
جشن پتو شب جمعه بود.من با هادي و جليل و اکبر و سيد محسن رفته بوديم حسينه ي لشکر. نماز که تموم شد، طبق هر شب جمعه دعاي کميل خونديم. اون موقع گردان تخريب حسينيه نداشت و ما براي نماز و ناهار و شام مي رفتيم حسينيه ي لشکر. بعد از خوردن شام تو حسينيه نشسته بوديم و حرف مي زديم که آقا محمود و رضا هم به جمع مون اضافه شدند. اون موقع ماها همگي دور و بر چهارده پونزده يا فوقش شونزده سال بيشتر نداشتيم ولي آقا محمود حدود سي ي