-
بي انتهاي شب سروده:زهره علي عسگري در بي انتهاي شبسيماب آتشينگوي ايستادهو ستارگاني گرد بر گردش در انتظارآنقدر ايستاده در چشمان پيرانه ي خاککه گويي صفا صف پاي مي کوبند در جاو هيچ نمي رونداز راهي که رفته اندنگاه خاک، در بند خانه ي (1) عادتپاس خست مرگامرگي (2) اين روزهايي که مي روند و غلطان غلطاندر امواج بي ترحم ريزنگريغرق مي شوندو کسي نمي فهمدمانايي انتظار راکه در خيزابه هاي خروشنده ي اين همه صدا گم مي شود. خيال مي