-
ماجرای دختر زندانی که از عشق خیابانی به موادفروشی رسید
کلاس اول دبستان را ميخواندم که پدرم در یک تصادف رانندگی فوت كرد. مادرم مغازه نانوایی پدرم را با کمک داییام میچرخاند تا من و دو خواهر بزرگتر دوقلویم مینا و شیما كه ده سال اختلاف سني داشتيم، زندگي كنيم...
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، «مریم» میگوید:همیشه دوست داشتم پنجرههای خانهمان آبی باشد ولی مادر رفت، خانه رفت و هرگز نتوانست