- داستانک رمضان/ بریز به این حساب فرهنگ > ادبیات - محمدرضا مهاجر
دستگاه، شماره اش را که خواند از صندلی پاشد، رفت و پای پیشخوان ایستاد. کارمند بانک گفت: "بفرما پدرجان در خدمتم."
دستش را توی جیبش کرد به زحمت یک کیسه نایلون مچاله شده را در آورد که تویش ده هزار تومان پول بود و یک کاغذ.
کیسه را روی میز گذاشت و بریده بریده گفت: "پسرم این پول رو بریز به حسابی که توی اون کاغذ نوشته، سهم یتیمیه که سرپرستشم". کارمند بانک دزدکي به چشمان پيرمردنگاه کرد.پيرمرد نگاه دزدانه اش را ديد. رسيد پولش را گرفت و جايش را به مشتري بعدي داد. ساعتي بعد نوه پيرمرد،رسيدمچاله شده بانک را
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان