-صبح
صبح از سفر سخت زمان می آیدزانسوی زمین و آسمان می آیدشب را به فراسوی زمین رانده به خشمصبحی که نفس نفس زنان می آید فرصت خموشی
برخیز به خون دل وضویی بکنیمدر آب ترانه شستشویی بکنیمعمر اندک و فرصت خموشی بسیارتلخ است سکوت، گفتگویی بکنیم دلسوزی تیم ترسم که پیراهن بسوزدزهرم آه من آهن بسوزدمرا فردوس می شاید که ترسمدل دوزخ به حال من بسوزد دوزخ