-بابا زد تو گوشم
پسرک گریه کنان به طرف مامانش دوید و خود را در بغل او انداخت.- مامان جون، بابا با چکش زد رو انگشت خودش.- خوب این که گریه نداره پسرم، یه همچین چیزهای کوچیکی برعکس خنده هم داره.- منم اولش خندیدم مامان، ولی بابا زد تو گوشم! ***
در آشپزخانه پادگان همه داشتند کار می کردند به جز یکی از سربازها. گروهبان به او نزدیک شد و گفت:- تو