-ماجرای سه آهوی مغرور و دام شكارچی
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. پشت یک کوه بزرگ در آن طرف یک دشت وسیع چهار آهو زندگی می کردند. یکی از آهوها خال خالی، آهوی دیگر چشم درشت، آهوی دیگر گریز پا و آخری که از همه کوچکتر بود چشم سیاه نام داشتند. آهوها از مدتی قبل وقتی که دو شکارچی به دشت آمده و پدر و مادرشان را با خودشان برده بودند، تنها شده بودند. خال خالی که بزرگتر از سه آهوی دیگر بود. یک روز سه آهو دیگر را صدا کرد و گفت: از وقتی پدر و مادرمان را شکارچی ها با خو