-مرد بقّال و طوطی
روزی بود و روزگاری بود. در شهری- مثل همه شهرها- بازاری بود. توی این بازار بقّالی بود. بقّالی که کار و کاسبی اش عالی بود. بقال قصّه ما، توی دکانش، یک طوطی داشت. یک طوطی زیبا. یک طوطی گویا. طوطی بقّال، فقط یک طوطی نبود، یک دوست خوب بود و هم صحبتی محبوب بود برای بقّالالقصّه، طوطی بقّال، آنقدر زیرک و باهوش بود که در نبودن بقّال، از دکانش مواظبت می کرد. با مشتری ها صحبت می کرد و مردم او را دوست داشتند. وجود طوطی در دکان بقّال، باعث شده بود که مشتری های بقّال، روز به روز بیشتر