-داستاني از کتاب ياران غار
در اخبار است که ايشان هفت کس بودند، ملک زادگان به روزگار دقيانوس، در شهر افسوس. و دقيانوس جباري بود متکبر، دعوي خدايي کردي.وقتي، از ملکي از ملوک اطراف، تهديد نامه رسيد به دقيانوس که «اکنون پير شدي. ولايت به من تسليم کن و اگر نه، حرب را ساخته باش که مي آيم به ديار تو!»دقيانوس دانست که با وي بر نيايد. بترسيد از تهديد وي. تا روزي گربه اي بر بام گنبد قصر بدويد، هرستي بيامد. دقيانوس پنداشت که آن ملک تاختن آورد. رنگ از روي وي برفت. هفت ملک زاده آنجا