-آواز بزغاله
روزی بود و روزگاری بود. یک گرگ درنده و خونخوار بود که در بیابان ها بسر می برد و با شکار آهوها و خرگوش ها و حیوانات شکم خود را سیر می کرد. روزی از روزها که گرگ مشغول گردش بود. وقتی بر بالایی تپه بلندی رسید پشت تپه را نگاه کرد و صحرای پهناوری در برابر خود دید که همه زمین های پست و بلند آن از علف و سبزه پوشیده بود و قدری دورتر در نزدیکی یک آبادی گوسفندان بسیاری دید که در صحرا پراکنده بودند و داشتند می چریدند.گرگ گرسنه همین که گوسفند ها را دید از تپه سرازیر شد و در یک چشم به هم زدن خو