-های و هوی باد
یکی بود، یکی نبود. روزهای آخر بهار بود که باد، های کرد وهوی کرد و توی خانه بی بی گل نشست. بی بی حیاط و اتاق ها را جارو کرده بود. باغچه را آب داده بود، نشسته بود توی ایوان چای خوش رنگ و تازه دم می خورد که صدای های و هوی باد را شنید. باد های کرد و هوی کرد، رفت بالای درخت، توی لانه خانم کلاغه نشست. خانم کلاغه جیغ زد، قار کرد و هوار کرد: «بی بی گل جان ببین باد چه کار کرد! لانه ام را از روی درخت جا به جا کرد...»بی بی نگاهی به باد انداخت و گفت: «آهای باد! های نکن. هوی نکن. لانه خان