-اگر من در حوض نمیافتادمیک روز زبل خان و تعدادی از دوستانش در کنار حوض بزرگی مشغول نوشیدن چای و گفت وگو بودند. ناگهان یکی از رفقای زبل خان از پشت سر، داخل حوض پرت شد و چون شنا بلد نبود، مرتب دست و پا میزد.
دیگران با دیدن این وضع فوراً برای نجات او از جا بلند شدند؛ اما زبل خان با خیال راحت نشسته بود و چای میخورد.دوستان زبل خان هر چه تلاش کردند، نتوانستند مرد را از حوض بیرون بیاورند.بالاخره زبل خان از جا بلند شد و رو به آنها گفت: «شما دیگر کنار بروید. خودم او را